بهنود دیگر :بعضی دوست دارند صحنه را در اين حد کوچک کنند که در قصه آن جوانک آمده که عشق به لاتی داشت و رفت سر راه مانند شعبان آدمی ايستاد، متلکی گفت و سخطی شنيد، درشت تر گفت و در آن فرصت مشتی هم نثار سر حلقه جاهلان کرد، نوچه ها ريختند و جوانک را غرقه در خون کردند. افتاده بود در خيابان و نای برخاستن نداشت رهگذری رسيد و گفت خب عزيزم اين چه کاری بود تو که زورت به اين گنده لات ها نمی رسد. جوانک همچنان که خون از دور دهان خود پاک می کرد گفت ولی او هم ديگر آن آقای ديروزی نيست.
آری آمريکا هم آن آقای قبل از يازده سپتامبر نيست .ولی اين تمام عبرتی نيست که از اين قصه می زايد. عبرت بزرگتر حاصل تکانی است که از اين ماجرا بر کله های تفکر آشنا وارد آمده، خسران از آن آن هاست که دل به قصه جوانک خوش دارند. به قول مولانا:
از اين نکته منم در خون، خداوندا که چونم چون
بيا ای يار روز افزون بيانش کن، بيانش کن