بیا به خاک بلا دیده ای بیندیشیم
که ناله می چکد از برق تازیانه در او
به خانه های خراب
به کومه های خموش
به دشت های به اتش کشیده متروک
که سوخت،یکجا ، برگ و گل و جوانه در او
به خاک مزرعه هایی که جای گندم زرد
لهیب شعله سرخ
به چار سوی افق می کشد زبانه در او
به چشم های گرسنه
به دست های دراز
به نعش کودک دهقان میان شالیزار
به زندگی، که فرو مرده جاودانه در او!
*
بیا ،به حال بشر،های های گریه کنیم
که با برادر خود هم نمی تواند زیست
چنین خجسته وجودی کجا تواند ماند؟
چنین گسسته عنانی کجا تواند رفت؟
صدای غرش تیری دهد جواب:
به کوه خواهد زد!
به غار خواهد رفت،
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد!
کوچ-بهار را باور کن-فریدون مشیری