این روزها سالروز در گذشت ،فریدون مشیری ، است.
مردی به لطافت "مهتاب شب" و به وسعت بهار.
چقدر شعر "کوچه "اش برایم لذت بخش و آرام بخش است بخصوص با صدای کوروش یغمایی در آلبوم "ماه و پلنگ".
این شعر با صدای خود شاعر بشنوید.

چرا از مرگ می ترسید؟
چرا از مرگ می ترسید؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید؟
...
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که از آزادی نام ونشانی نیست
و این دوران که هرجا "هر که را زر در ترازو و زور در بازوست"
جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند.
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه،برآستان مرگ راحت ،سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا از مرگ می ترسید؟
-------------------------------
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
....