چه زیبا و دلنشین می نویسد این خلبان کور..من این نوشته اش را دیروز سه بار به تمام خواندم ،شما هم بخوانید:
"...من خودم را دیدم که وقتی زندانی را که از دستم فرار کرده بود گرفتم سرش را چنان به شیشه طلا فروشی کوبیدم که وقتی دکتر دستهای دستبند خورده و سر غرقه در خونش را دید هاج و واج پرسید مگر این مادرمرده چه جنایتی کرده است ؟
من عدالت را لش مرده ای دیدم که بوی تعفنش همه جا پخش شده بود .
من خودم را دیدم که از همه بدترم . من آدم خوب ندیدم ."