نمی دانم چرا رفتن به ان سوی مرز، تا این حد حتی روی ادبیات افراد هم تاثیر می گذارد. نمونه اش نوع ادبیاتی ست که مثلا شخصی مانند مجید محمدی ، پس از سکونت در امریکا اختیار کرده است. اما گاهی این تغییر بسیار دردناک می شود.
مسعود بهنود ،از جمله ی کسانی ست که به شدت به او علاقه مندم. اما جناب بهنود عزیز با تمام تجربه اش در روزنامه نگاری و تاریخ نگاری ، این مدتی که از ایران دور مانده ، گویا از این تغییرات به دور نمانده است.
آنچه ایشان در این یادداشت بدان اشاره نموده ، مصداق این تحول است. واقعا از او بعید بود که تحولات سیاسی کشور را چنین نظاره کند.
این که پس از روی کارآمدن خاتمی ، برخی داشته هایمان را از دست دادیم، شکی نیست. ایران فردا ، کیان ، آینده ، جامعه سالم، نشریات تاثیر گزاری که دیگر نیستند، آغاجری و گرانپایه ی در بندو...همه و همه هزینه های که به ناحق پرداخته شد.
و اینکه اگر خاتمی نمی آمد اکنون هم بهنود در آدینه می نوشت هم سروش در کیان و هم سحابی در ایران فردا و هم آغاجری سر کلاس درس ،هم غیر قابل انکار نیست.
اما چه فایده جناب بهنود! که نه کسی می شناختشان ، نه کسی پای حرفشان می نشست، و نه امکان انتقال پیامشان در این وسعت مهیا می شد. به یقین همان چند شماره آینده و کیان و ایران فردا، همین حضور اندک اغاجری و گرانپایه و دیگران در دوران پس از دوم خرداد ، به تمام آنچه پیش از آن رشته بودند ، می ارزد.چرا که دیگر حرف شان را نه فقط چند مشتاق و علاقه مند محدود ، بلکه جمع کثیری از این مردم می فهمد و درک می کند و چه چیز از این ارزشمند تر که سروش و آغاجری و سحابی از حلقه بسته و محدود همفکران و هم قطارانشان رها شدند و به میان مردم آمدند.
آقای بهنود! باور کنید در همین مدت اندک از ایران دور شده اید آقای بهنود عزیز! به خاطر همه آنچه تا کنون نوشته اید، به خاطر همه انها که هنوز از سید ضیا تا بختیارتان را می خوانند، به خاطرآنها که هنوز به قلم دوست داشتنی تان درآدینه دلبسته اند، به خاطر همه آنها که دوستتان دارند، لطفابرگردید!