دبیر ادبیاتی داشتیم که همیشه و یک ریز در گوش مان می خواند: ما دو نوع ادبیات داریم ، یکی «ادبیاتِ در خدمتِ ادبیات»و دیگری «ادبیاتِ در خدمتِ جامعه» ، اولی بی ارزش و بی مصرف است و دومی با ارزش و ماندنی.
از بسیاری از شخصیت ها و چهر های سیاسی و ادبی بار ها شنیده ایم که همواره اصالت وارزش را از آنِ « هنرِ متعهد » دانسته اند. چنان که شریعتی نیز بارها به مذمت « هنر برای هنر» پرداخته و در ستایش « هنرِ متعهد و هنرِ مسوول » سخن گفته است. در ادبیات سیاسی ایران نیز اغلبِ گروه های چپ به وفور از چنین تعابیری برای توصیف هنر مطلوبِ خود ، استفاده کرده اند. ( چنان که عنوان صفحه ی شعر ماهنامه یِ چشم انداز ایران نیز چیزی در همین مایه ها ست.)
اما واقعیت این است که ستایش گران « هنرِ متعهد » ، از آن رو به تقدیس چنین هنری می نشینند که آن را ابزاری برای پیشبرد اهدافشان می یابند. هنر در دست چنین تفکری محکوم است که همچون ابزاری مخدوم باشد ، مانندِ پُتکــــی که فقط در سمت و سویی به سودِ "ارزش ها" باشد ، به کار می آید . از این رو ست که « هنرِ جهت دار »، هنرِ مطلوبِ ایدئولوژی ها و نظام های ایدئولوژیک است. اینان« هنر غیر هم سو» را چنان بی ارزش می شمارند که در صدد حذف اَش بر می آیند چرا که« هنر غیر هم سو » فقط به خاطر آن که در جهت ارزش های حاکم - یا ارزش های مطلوب- حرکت نمی کند، خطری بالفعل است.
به زبان ساده ، در تفکری که «هنر متعهد» را « هنر متعالی» می نامد ، این که کسی تمام هَم و غــم اَش این باشد که داستانی بنویسد که به گمان خود داستانِ خوب نوشته باشد ، یا شعری بگوید که شعر خوب گفته باشد یا فیلمی بسازد که فیلمِ خوب - به معنای فنی و تکنیکی اش - ساخته باشد ، بی معنی و بی ارزش است. چنین هنری همواره سطحی، عوامانه خوانده می شود. لذا« هنر بی جهت» همان قدر مورد غضب واقع می شود که « هنر نا هم سو».
تجربه ثابت کرده است که هنر و هنرمند متعهد ، چنان که در جوامع و تفکرات ایدئولوژیک تبلیغ و تحسین می شود ، موجوداتِ موهومِ ساختگی ِ ناقص الخلقه ای هستند که عمرشان نیز محدود به دوران بقا و دوام قدرت یا ایدئولوژی حاکم است .